بررسي بازي Life Is Strange 2 :Episode 3-Wastelands .سفر پرمخاطره برادران «دياز» بعد از اين قسمت بازي ، از نيمه خودش عبور کرده و در حال نزديک شدن به پايان احتمالاً تکاندهنده آن هستيم. سفري که با يک حادثه ناگوار شروع شد و با دوستيهاي جديد و کشف و تمرين قدرتهاي ماورايي ادامه پيدا کرد. در قسمت قبلي در حالي که به نظر ميرسيد «شان» و «دنيل» مأمني براي مخفي شدن پيدا کردهاند ناگهان همه چيز به هم ريخت و اين دو مجبور شدند تا مجدداً رهسپار مقصد نهايي، که سرزمين پدري و کشور مکزيک بود، شوند. با بررسي سومين قسمت از بازي Life is Strange 2 همراه باشيد.
داستان قسمت سوم Life is Strange 2 با نام Wastelands، دو ماه بعد از حوادثي که در Beaver Creek به وقوع پيوستند، اتفاق ميافتد. شان و دنيل بعد از اينکه به طور غيرقانوني سوار قطار شده بودند تا از دست پليس فرار کنند، در آن قطار با «فين» و «کسيدي» رو به رو شدند که در قسمت قبلي به عنوان دو شخصيت هيپي خانه به دوش معرفي شده بودند. برادران دياز با اين دو همراه شده و در زماني که روايت اصلي داستان شروع ميشود، آنها را مشغول کار در مزرعهاي مخفي و غيرقانوني در کاليفرنيا ميبينيم که توسط آدمهايي اداره ميشود که اصلاً دوست داشتني نيستند ولي شان و دنيل براي سفر به مکزيک نياز به پول دارند و براي دو فرد فراري و زير سن قانوني، موقعيتهاي شغلي چنداني وجود ندارد.
در اين قسمت به نسبت دو قسمت قبلي تعداد بيشتري از شخصيتها وارد داستان ميشوند و اين مسئله با وجود اينکه ميتوانست به نقطه قوت روايت داستان تبديل شود، به بزرگترين ايراد آن بدل شده است. شخصيتپردازي شخصيتهاي جديد، کوچکترين ظرافت و پيچيدگياي ندارد و چون امکانپذير نبوده که پلاکارد «آدم بد» و «آدم خوب» را از گردن آنها آويزان کنند، به کليشهايترين شکل ممکن، دستهبندي آنها صورت گرفته است. در طول داستان به ما گوشزد ميشود که يک گروه از شخصيتهاي خاص آدم بدها هستند چون ديازها را اذيت ميکنند و گروه ديگر که تيم آدم خوبهاي داستان را تشکيل ميهند، هيپي مسلک هستند چون در جنگل چادر زدند و شبها در کنار آتش در حالي که پرواز را به خاطر ميسپارند، از رؤياها و برنامههاي آينده با هم حرف ميزنند.
ناگفته نماند که همه اين گروه به يک اندازه هيپي نيستند و بعضي از آنها از بقيه هيپيترند، پس تصور نکنيد که اعضاي اين گروه صرفاً چند شخصيت جوان و نوجوان خانه به دوش و حمام نرفته هستند که علاقه خاصي به حمل و نقل هوايي دارند بلکه در خلال صحبتهاي کنار آتش، اوج عمق شخصيتپردازي، متوجه ميشويم که پشت اين ظاهر آزاد و رهاي آنها يک دنيا غم و اندوه و گذشته تاريک نهفته است که البته ظاهراً در يک پاراگراف خلاصه ميشود. از پرداخت شخصيتهاي جديد که بگذريم، به پرداخت رابطه بين شان و دنيل ميرسيم که به نظر من آن طور که بايد و شايد رضايتبخش از آب در نيامده و احساس ميکنم که اين مشکل، بيشتر به علت عدم چينش مناسب انتخابها و عدم اثرگذاري قابل توجه آنهاست.
بعد از گذشت چند ماه از فرار ديازها، رابطه اين دو به جاي قويتر شدن به واسطه سختيهايي که در کنار هم کشيدهاند، ضعيفتر و خصمانهتر شده است و اين مسئله را فقط تا يک حدي ميتوان پاي افزايش قدرت دنيل و احساس برتر بودن او گذاشت. واقعيت اينجاست که سازندگان Life is Strange 2 تعدادي نقاط داستاني در نظر گرفتهاند و بايد هر طور شده آنها را در قالب داستان خود جاي دهند، اين مسئله که شما در قسمت قبلي تلاش کرديد تا بهترين برادر بزرگ دنيا باشيد يا در همين قسمت در تمامي لحظات سعي ميکنيد به آرامش دنيل کمک کنيد، اهميت چنداني ندارد. مثلاً در صحنهاي دنيل را از اينکه چرا بايد قوانين از پيش تعيين شده را رعايت کند تا جان شان و دنيل به خطر نيفتد آگاه ميکنيد و دنيل هم قبول کرده و به نظر ميرسد که رابطه دو برادر محکم شده اما در صحنه بعدي باز هم با نافرماني و لجبازي دنيل رو به رو ميشويم و اين حس القا ميشود که تمامي انتخابهايي که گيمر در نقش شان انجام ميدهد، معناي چنداني ندارند.
گيمپلي همانند نسخه قبلي و قسمتهاي قبلي همين نسخه، گستردگي چنداني ندارد و اين مسئله که ما در قالب side-kick کسي که در اين نسخه قدرت ماورايي را در اختيار دارد، ايفاي نقش ميکنيم، کمي از جذابيت بخش گيمپلي کاسته است. گيمپلي اين قسمت باز هم شامل بخشي که به تمرين قدرت دنيل اختصاص دارد، ميشود و اين بار براي نمايش اينکه دنيل کنترل بهتري روي قدرت خودش دارد با لحظاتي رو به رو ميشويم که جذابيت دو چنداني نسبت به نمايشهاي قبلي قدرت دنيل دارند. يک بخش مخفيکاري و يک بخشي که با توجه به کاري که در آن انجام ميدهيم و ديالوگهايي در حين انجام آن رد و بدل ميکنيم، يادآور سبزي پاک کردن خالهزنکها در محلههاي قديميست، ديگر بخشهاي گيمپلي اين قسمت از Life is Strange 2 را تشکيل ميدهند.
بخش بصري هم همان راه دو قسمت قبلي را ادامه داده و اين بار رنگپردازي محيط به واسطه موقعيت مکاني، با رنگهاي زرد، قهوهاي و سبز صورت گرفته است. طراحي محيط خيلي خوب بوده و با وجود محدوديت نسبي محيطي که نسبت به دو قسمت قبلي شاهد آن هستيم، اين طراحي خوب کمک کرده تا حس خاصي از جانب محيط به مخاطب منتقل شود. موسيقي متن مثل هميشه يکي از بزرگترين نقاط قوت کار به حساب ميآيد و بار مسئوليت خود را به خوبي انجام داده است اما بالا بودن کيفيت موسيقي و انتخاب آهنگها باعث شده که چندباري با سکانسهاي موزيک ويدئويي رو به رو شويم که حس آب بستن به بازي را منتقل ميکند. صداگذاري شخصيتهاي جديد هم در حد معمولي قرار دارد و در کنار چهرههاي بيتحرک و پلاستيکي، به جز يکي از شخصيتها، هيچ کدام از بازيگرها نتوانستند که نقش خود را چندان ماندگار کنند.
درباره این سایت